بسم الله
سلام
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست ......یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم
با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!......تو چقدر سادهای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط......دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمالهای کاغذی
فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانههای اشک کاشت.
پ ن : به پسر دایی کوچیکه گفتم ، یه آهنگ شاد شاد بده اعصابم داغونه گوش کنم ،...
ولی من با اون فقط گریه کرم .....وقتی دلت شکسته باشه ، اشک ، شادی و غم سرش نمیشه ...